سایت کلوب خداحافظی کرد متاسفانه :(

پارسال سایت لنزور خداحافظی کرد و کلا سایت اش رو بست خیلی ناراحت شدم کلی عکس اونجا داشتم و کلی خاطره ...

امروز بعد مدتها رفتم به سایت کلوب ... اونم خداحافظی کرد ...

برای این خیلی خیلی بیشتر ناراحت شدم ... خیلی خاطره داشتم اونجا خییییلی کاش حداقل میزاشت باکس پیام ها بمونه ... خیلی حیف شد و ناراحت شدم خیلی زیاد من از سال فکر کنم ۹۳ اونجا بودم و خب خیلی دوسش داشتم واقعا حیف شد واقعا ... اینستا باعث شد تمام سایت ها یکی یکی خداحافظی کنند ...

من خودم اینستا رو از سال ۹۲ دارم شاید اونم اونموقع ها جذاب تر بود وقتی که ادم های کمتری عضوش بودند ...

هوووم چه غم انگیز خداحافظ کلوب عزیزم خیلی حیف شد...

اصلا شروع همین آیدی تاریک از اونجا بود:) تاریک فاطمه

هیچی دیگه هق هق:((

 

۱۶ مهر ۰۰ ، ۰۱:۵۹ ۲ نظر
xrf ...

شک و تردید ...

امشب که تا همین الان که بیدار بودم دچار شک و تردید وحشتناکی شدم

به خودم، به راهی که تا الان اومدم و به عشق و هدفم و به همه چیز شک کردم !

هی با خودم گفتم نکنه اشتباه اومدم؟؟! نکنه اصلش اون یکی بود؟!

مثل کسی بودم که سالیان سال بتی رو با عشق پرستیده و حالا بعد این همه مدت دچار شک و تردید به اون بت و عشق اش شده ...

حتی گریه کردم ...

دوباره فکر کردم و با خودم حرف زدم و دوباره ترسیدم از آینده ...

فکرایی که امشب به سرم هجوم اورده بودن خیلی وحشتناک بودند خیلی ...

شاید نوشتن و خوندنش خیلی راحت باشه اما من دستام و کل وجودم لرز گرفت و ترسیدم ...

گفتم نکنه دیر شده؟! نکنه باعث بشه در آینده از زندگی که میخوام عقب بیفتم!

و به آینده فکر کردم و فکر کردم که واقعا من به کدوم یکی جایگاه تعلق دارم؟!! دو راهی که سالهاست با من بوده اما من راهی که دارم میرم رو انتخاب کردم همیشه ...

و همه جوره فکرش رو کردم که اگر خواستم تغییر مسیر بدم تو زندگیم از چه کسایی راهنمایی بخوام و حتی چطور خانوادم رو راضی کنم! ...

و اینکه من تا این حد پیش رفتم یکم زیاد وحشتناک بود 

 

وباز هم حمله و حمله تا آخر به خودم و تفکراتم ایست دادم ...

گفتم دختر کجای کاری؟ تو خیلی وقته راهت رو انتخاب کردی! هر جور فکر کردم و خودمو در آینده تصور کردم هیچکدوم به اندازه ی همین راهی که هستم دلچسب تر نبود!

و اینکه ادم گاهی دچار شک و تردید بشه عادیه نه؟!

و من با لبخندی از ته دل و عاشقانه دوباره شروع کردم به پرستیدن بت ام ...

و تصمیم گرفتم راه زندگی ام رو پر قدرت تر ادامه بدم و به اون بالایی یه نگاه کردم و گفتم میدونم که هوامو داری .. دستمو بگیر ولم نکن ... بزار بشه اون چیزی که قطعا خودت سر راهم گذاشتی و هیچ اتفاقی تو این دنیا بی حکمت نیست قطعا ... فقط از درک و فهم ما تو اون لحظه خارجه ...

 

 

پ ن: چند خط آخر شبیه کتاب دینی شد ببخشید بلد نیستم قشنگ تر بنویسم ..

 

 

۱۵ مهر ۰۰ ، ۰۵:۵۸ ۰ نظر
xrf ...

کار دستی بچه ی دایی:/

امشب کار دستی دختر داییم رو کامل درست کردم 

با اینکه مادرش بد کرده اما وقتی بچه به پدرش که راه دوری بود  شبی زنگ زد و گریه کرد که کاغذ رنگی هام نیست همراهش بغض کردم ... دلم براش سوخت برای بچه ای که داره میسوزه واقعا این وسط ... بغلش کردم، آرومش کردم و بهش امیدواری دادم ... با مادربزرگ رفتیم براش کاغذ رنگی و مقوا رنگی جور کردیم و بچه ذوق کرد و امیدوار شد ... خودم براش طرح پیدا کردم چون توقع اش از من زیادی زیاد بود چیزایی پیشنهاد میداد که واقعا سختم بود که درستشون کنم و البته دیر وقت بود و قطعا ده تا دوازده شب نمیرسیدیم اونا رو تموم کنیم ... 

مادر بچه کادر درمانه ... بهش یه عکس نشون دادم که کیف پزشک بود و خیلی با نمک بود بهش گفتم به معلمش بگه که این کار دستی به خاطر کادر درمانه که تو این دوره زحمت زیادی میکشن و در آخر تقدیم کن به مادرت و بچه خیلی خوشحال شد ... بماند که کل اش رو خودم درست کردم و بچه فقط وسیله جابجا میکرد:|

درست شد خسته شدم ولی خوشگل شد و از همه قشنگ تر برام وقتی بود ک بچه زنگ زد به باباش که دایی بنده است و گفت که مشکل حل شده و پدرش خوشحال شد و منم وقتی خسته بودم یه لبخند کوتاه اما از ته دل زدم ...

 

تمام سعی ام رو کردم... چون با چشمای خودم دیدم که وقتی پدری اشک بچه اش به خصوص دخترش رو ببینه چه حالی میشه به خصوص دایی ک این دردونه دنیاشه و امید زندگیش و خود دایی برای ما دور دونه است ...

 

الانم دوست دارم یک پیامک بهش بدم و بگم که خیالش راحت باشه اما نمیدونم که بفرستم یا نه !

 

و امیدوارم اوضاعشون زودتر اوکی بشه ...

حقیقتا دلم براشون میسوزه برای هر سه تاشون ...

امشب لبخند بچه و دایی بهم چسبید  خودمم بعد مدتها یک کاردستی درست کردم ^_^ 

خدایا شکرت ...

۱۳ مهر ۰۰ ، ۰۱:۳۷ ۱ نظر
xrf ...

سلامم :)

سلام

هر چی که قبلا تو وب نوشته بودم رو از صفحه ی اول برداشتم 

این چند وقت که نبودم خیلی تغییرات تو خودم و زندگیم به وجود اومده 

 دوست ندارم تو اینجا منفی باشه

میخوام دوباره بنویسم ...

اما متفاوت تر از قبل و به امید خدا با شروع دوباره میخوام فصل جدید زندگیم رو آغاز کنم !

 

حتی نمیدونم دوستام هستن یا نه !

اصلا اینجا کسی منو یادشه؟!

 در هر حال 

سلام  :D

۰۵ مهر ۰۰ ، ۰۰:۲۹ ۰ نظر
xrf ...