اوضاع این روزا

تو شلخته ترین حالت ممکن خودم هستم و دوست دارم زودتر اوضاع سروسامون بگیره

کلی کار نکرده دارم ...

و خسته از خاله زنک بازی های فامیل و تموم نشدن حرفاشون ...

گاهی فکر میکنم مگه ما ادما چندبار به دنیا میاییم که کلشو بخوایم صرف این مزخرفات بکنیم!

و من تو اتاق اشتباهی هستم و هرچه زودتر باید اتاق زندگیم تغییر بدم .. 

امسال تکلیف خودمو مشخص میکنم ... 

دلم میخواد زودتر از این شهر بریم و پدرم از خانواده ی مزخرفش دور بشه تا کمتر فکر و خیال کنه و اذیت بشه ...

اوایل برای خودش سخت بود اما الان خودشم دل کنده و راضی به رفتنه ...

خیلی دل نگران اینده ام بودم و اما امروز بالاخره تصمیم گرفتم که امسال باید راهمو مشخص کنم و کم کم شروع کنم کارای نکرده ام رو انجام بدم و جلوی هر کدوم تیک اوکی اش رو بزنم ... 

 

از وقتی که یکی از اشناهام با پول پدرش رفته و تو یکی از کشورای خارجی و رشته ای که من میخوام رو داره میخونه  مادرم خیلی حساس شده و سرکوفت میزنه و بیشتر دوست داره اون رشته رو قبول بشم و بارها اومدم برگردم و بگم خب اگر به پول بود منم میتونستم  اما من سنگ نیستم و اون نمیدونه ک من متوجه میشم امسال حساس تر از هر سال دیگست و اذیتم میکنه

 

جدیدا حس میکنم که دیگه قلبم سر شده و گنجایش زخم هارو نداره هر کی از راه میرسه یه لگدی میزنه خلاصه :)) 

 

خلاصه که اوضاع برام صدهابرابر سخت شده و نمیدونم چرا نمیتونم اوضاع رو بهتر کنم ...

۰۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۳۸ ۰ نظر
xrf ...

یک روتین برای روزای عادی زندگی باشه ...

دلم میخواد ...

وقتی از کار کردن خیلی خستم و غروبه آفتابه کارامو تموم کنم و برم لب ساحل دریایی آبی مثل دریای جنوب ...

ترجیحا تو یکی از جزیره هاش ...

بشینم رو یکی از ساحل های سنگی ... اول چشمامو  ببندم و یک نفس عمیق بکشم و وقتی که صدای پرنده ها و موج های دریا دارن بهم آرامش تزریق میکنن  تمام خستگیم در بره و چشمامو باز کنم و یک آهنگ آرامبخش بیکلام بزارم و حتی گاهی اگر حوصلشو داشتم ساز هنگ درام ببرم و خودم شروع کنم به نواختن  و غروب افتاب عزیزم رو تماشا کنم و آرامش رو به تک تک سلول های بدنم هدیه بدم ...

وقتی که تاریک شد یکم آسمونو نگاه کنم و به کل روزم فکر کنم و تصمیم بگیرم برای برنامه ی فردا  ...

بلند بشم و برم تو خونه ی نقلی خودم و شروع کنم تو آشپزخونه ی مجهزم و شروع کنم به غذا درست کردن برای شام  و نهار فردام...

تنهایی بخورم و به خودم و خانوادم فکر کنم ...

تموم که شد فیلمی ببینم یا یک قسمت از سریال مورد علاقم ... 

 و خونمو مرتب کنم و برم بخوابم ...

صبح که بیدار شدم یک یوگای ریز لب ساحل انجام بدم و بیام یک صبحانه ی مفصل و کاملا سالم بخورم ...

وسیله هامو بردارم و برم سر شغل محبوبم :)

 

#رویا

#امید

#آرامش

#آرزو

۰۴ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۳:۵۹ ۰ نظر
xrf ...

آدم گریزی یا چی؟!

 امروز به صفحه ام سر زدم و دیدم بعد چند وقت شاید چندسال جواب یک نفر رو داده !

و با خودم به این نتیجه رسیدم احتمالا مثل من هر چند ماهی سر میزنه فقط جواب کسی رو نمیده ...

یهو اومدم بهش پیام بدم اما با خودم گفتم بهش بگم بعد 5.6 سال من الان چکار کردم؟؟ اگر ازم بپرسه در چه حالی ام چی بگم بهش؟؟

و بازم ترس همیشکی و دلیل فرارم اومد سراغم و پشیمون شدم حتی با اینکه میدونم تنها کسی میتونه باشه که کمکم کنه ...

تنها کسیه که وقتی پیشش بودم خود خود واقعیمم و تنها کسی که با فحش میتونه دعوام کنه:))

و تنها کسی که خیییلی راحت حرفامو حرفای واقعی و دلی ام رو بهش میگفتم ...

من خودم گذاشتمش و رفتم و ادم بده من بودم و ترس دومم این بود نکنه اگر بهش پیام بدم جوری باهام سرد برخورد کنه که ناراحت بشم ...

بلایی که خودم سرش اوردم .! خودخوااه ام واقعا ..

البته میدونم که میتونه با معرفت ترین هم باشه! اون کسیه ک سعی کردم با دوستاش دوست باشم و دورا دور حالشو بپرسم بدون اینکه بدونه !

اما الان فکر میکنم اون تنها کسیه که دوست دارم الان باشه و کسی که وقتی موفق شدم بهش بگم !

حس میکنم علائم آدم گریزی در من داره فعال میشه!

۲۸ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۴۷ ۰ نظر
xrf ...

28فروردین1402

دلم شدیدا میخواد که مجددا با دوستام حرف بزنم ... هرچند که خیلی بدی کردن هرچند که بی معرفت بودن و اذیت کردن ... هرچند که نارو زدن ... ولی من دلم میخواد بازم روزای تولدشون دغدغه اینو داشته باشم که دواده بشه تا پیام تبریکمو براشون ارسال کنم ... حتی اگر اونا اینکارو نکنن ... دوست دارم مثل قبلا احمق باشم و مثل قبلا روز تولدم سیل تبریک باشه و تا شب انقدر چت کنم که نفهمم کی زمان گذشت! 

میدونم اینا اثر نداشتن دوستام تو طولانی مدته ... خب خیلی سخته یکی که خیییلی دورش شلوغ بوده یهو بشه تنهای مطلق :)) اره من یکدفعه تنهای تنها شدم و دقیقا دوستام نیستن ... چرا چندتاشون هستن در حدی که من روز تولدشونو تبریک میگم و اونا هم همینطور ...

ولی درستش اینه که باید زودتر خودمو جمع و جور کنم و صفحه ی جدید زندگیمو باز کنم ان شاالله و دوستایی که باید رو پیدا کنم ...

درستش اینه که دوباره اشتباه نکنم و احمق نباشم ...

دوست هایی رو پیدا کنم که مثل خودم باشن !

و البته بعد از باز شدن صفحه ی جدید زندگی با دوستای قبلی دوباره شروع میکنم ولی سطحی!چون بعضیاشونو دلم نمیاد برای همیشه بزارم کنار ... 

اما احمقانه است بازم ... وقتی کنار گذاشته شدن بزار فراموشت کنن دختر .. تو هم مثل این چند سال وقتی روز تولدشون رسید فقط تو دلت براشون دعای خیر کن و تامام ...

چقدر هنوز دغدغه هام بچگانه است ... میدونم ... دوست دارم از این پوسته درام پرواز کنم و برگ های جدید زندگیمو ورق بزنم ...

9صبح

 

دارم فکر میکنه کاش امسال بشه و ازاد بشم ... 

بدون دغدغه کارامو انجام بدم ... برم بیرون ...

چندروز پیش رفته بودم برای ثبت نام ترمیم معدل تو خیابون چندتا دختر دیدم همسن و سال خودم که چقدر بی دغدغه و با حال خوب بیرونن و کیف میکنن ... حقیقتا دلم خواست!

 

از فردا روتین تر پیش میرم ... 

7وچهل دقیقه غروب

 

فعلا همین

۲۸ فروردين ۰۲ ، ۱۹:۴۴ ۰ نظر
xrf ...

تونستم مهارش کنم

بله درست بود ...

من تونستم با درس خوندن مهارش کنم:)

تمام تلاشمو میکنم که نیاد سراغم ...

درس خوندن تنها راه نجات یا شاید تنها راه فرار منه ...

از خودم راضی ام که حداقل تونستم اینکارو کنم و بهش فکر نکنم

۲۴ دی ۰۱ ، ۰۰:۵۴ ۰ نظر
xrf ...