خسته ام و خیلی زیاد و در عین حال باید وانمود کنم که حالم خیلی خوبه خیلی پر انرزی و اوکی ام و خب این سخت ترش میکنه ...
عادت کردم همیشه خودم حال خودمو خوب کنم و دوباره بلند بشم ...
اما حس میکنم کارم دیگه از این حرفا گذشته ...
دلم میخواد یکی باشه
من دیگه نمیتونم
دلم برای تنهایی های خودم میسوزه درحالی ک همه فکر میکنن خیلی دورم شلوغه و...
من تنهام
خسته ام
من اینجوری بودنو دوست ندارم و عادت ندارم بهش داره ذره ذره منو اب میکنه ..
اینکه ادم واقعا تنها باشه و عادت کنه به روال زندگیش خیلی فرق داره با اینکه دورت شلوغ باشه و تنها باشی
این دومی از غم خودت برای خودت میمیری ...
و من حس میکنم دیگه ادامه دادن برام سخت شده
کاش ما ادم ها هم دکمه ی خاموش داشتیم !
حس نفرت از خودم تمام منو دربر گرفته ...
کاش تواناییشو داشتم تا برم ...
بزارم برم! برای همیشه ..
♫♫ خستگیهامو بگیرین ، غم چشمامو بگیرین
دردو از تنم بگیرین ، بذارین برم از اینجا
بذارین برم از اینجا ...
جنگ من با تن تمومه ، بردن و باختن تمومه
بذارین برم از اینجا ، بودن و رفتن تمومه
نمیخوام و نمیتونم ، به لبم رسیده جونم
نزارین اینجا بمونم ، بذارین برم از اینجا
بذارین برم از اینجا ...
خستگی هامو بگیرین ، غم چشمامو بگیرین
دردو از تنم بگیرین ، بذارین برم از اینجا
بذارین برم از اینجا ...
جنگ من با تن تمومه ، بردن و باختن تمومه
بذارین برم از اینجا ، بودن و رفتن تمومه
نمیخوام و نمیتونم ، به لبم رسیده جونم
نزارین اینجا بمونم ، بذارین برم از اینجا
بذارین برم!!!